احساس پوچی خاصی وجودم را فراگرفته است، نه به خاطر اینکه روزهای هفته را به بطالت میگذرانم یا اینکه آخر هفته را میخوابم و ... بلکه تنها چیزی که این احساس را شکل داده است ناتوانی در نوشتن است! حس میکنم ذهنم همانند اتاقی خالی، بدون پنجره، بیرنگ، بیصدا و بدون بویی است که حتی منبع نور آنهم معلوم نیست نه سرما در آن هست نه گرما و ... حالا که کلمات روی صفحه سفید جریان پیداکرده است قطاری سریعالسیر در ذهنم شروع به حرکت میکند و من را با خود به گذشتهها میبرد، گذشتهای که حتی صدای قدم زدن روی برف تازه یا بوی گاز اشکآور باعث میشد من بنویسم و ... شاید سرعت قطار خیلی زیاد است که فقط تصویر، بو، مزه،,قطاری,ذهنم,حرکت,کند ...ادامه مطلب