دنبال ایمیلی از یکی از دوستان قدیمیم بودم که امیلی بدون عنوان دیدم فکر کردم از متنهای تکراریه که یکی برام فرستاده یا برای یکی فرستادم و ... بازش کردم یک داستانک زیبا بود که نمیدونم کی نوشته! دلم خواست اینجا هم داشته باشم تا خاطره این دستانک، اهنگی که الان دارم گوش می دم، و جریان ملایم هوایی که از پنجره به صورتم می خوره را با هم یک جا داشته باشم و .... «خانه داییام توی روستا بود به همین خاطر زنداییام را برای زایمان به شهرآوردند. بعدازاینکه بچه به دنیا آمد، آنها به خانه ما آمدند. آن موقعها عروسکی داشتم که هم قد یک نوزاد بود اسمش را علی گذاشته بودم. ,داستانک,داستان کوتاه,داستانک های زیبا,داستانک های جالب,داستانک خارجی,داستانک های آموزنده,داستانک عاشقانه,داستانک طنز,داستانک زیبا,داستانک جالب ...ادامه مطلب