عادت ناجوان مردانه ترین بیماریست، زیرا هر بد اقبالی را به ما می قبولاند، هر دردی را و هر مرگی را ... در اثر عادت، در کنار افراد نفرت انگیز زندگی میکنیم ، به تحمل زنجیرها، رضا میدهیم، بی عدالتی ها و رنجها را تحمل میکنیم ... به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم ... عادت، بی رحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد میشود، در سکوت، کم کم رشد میکند و وقتی کشف میکنیم که چطور مسموم آن شدهایم، میبینیم که هر ذره بدن مان با آن عجین شده است، میبینیم که, ...ادامه مطلب
گاهی ارتباط برقرار نکردن، نزدیک نشدن و گرم نگرفتنِ آدمها از غرورشان نیست ... فاصلهگیرندهها و دیر اعتمادکنندهها، عموما آدمهای شکننده و ظریفیاند که به تجربه دریافتهاند؛ طاقتِ در نهایتِ صمیمیت، رها شدن، چوب اعتماد را خوردن و رنج کشیدن را ندارند ... گاهی صمیمی نشدنها و اجتناب کردنها، بیش از آنکه انتخاب باشد، مکانیسم دفاعیِ آدمها در برابر ضربهها و شکستهاییست که در پسِ هر سلام و هر صمیمیت و هر لبخند نهفته..., ...ادامه مطلب
تجربهی عشق، هیچگاه اشتباه نیست و هر آدمی که شما با او عشق را تجربه کردید، یکی از مهمترین، باارزشترین و دوستداشتنیترین انسانهاییست که وارد زندگیتان شده است؛ حتی اگر نتیجهی عشق، آن چیزی نیست که میخواستید، فقط بدانید، شما «عشق» را با آن فرد تجربه کردید، پس شما با قلب و تمام ناهشیارتان و تمام وجود درونیتان دوستش دارید. حتی اگر از دستش داده باشید. «عشق» باارزشترین و دردناکترین اتفاقیست که یک انسان میتواند با تمام وجودش تجربه کند ..., ...ادامه مطلب
من از شب می ترسم من از شب از هجوم افکار سیاه می ترسم فکر هایی که در تمام آنها، جایی منتظر تو هستم پشت میز آن کافه خلوت قدیمی پشت پرده ملتهب اتاقم پشت در خانه ای که انگار هیچکس در آن نیست روی آن نیمکت چوبی که در خوابم شکسته ست کنار نرده های آن طرف خیابان فکرهایی که در آن صدای بوق تلفن می پیچد صدای بیقراری کسی که زنگ می زند صدای بی تفاوتی کسی که گوشی را بر نمی دارد صدای سکوت فکر هایی که در آن، یکی سرش گرم است یکی می خندد یکی سفر می کند یکی آن دیگری, ...ادامه مطلب
چون نرقصد جانم از شادی که جانانم تویی؟ محرمِ دل، مطلبِ تن مقصدِ جانم تویی؛ آن که می جوید به هر شامی سرِ زلفت، منم؛ وان که می خواهد به هر صبحی پریشانم، تویی؛ آن که آسان می سپارد جان به دیدارت، منم آن که مشکل می پسندد کارِ آسانم، تویی ... #فروغی_بسطامی, ...ادامه مطلب
بعدازاینکه رادیو ساعت هشت را اعلام می کند و پخش اخبار صبحگاهی شروع می شود، راننده تاکسی که بازنشسته ارتش است، آن را خاموش می کند و... در پشت چراغ قرمز تقاطع میرداماد، روزنامه هایی که همچون تابوتی بر سردست شدهاند، با تیترهای سیاه؛ فروش نان، بازگشت به دوران کوپن، در کنار تیترهای قرمز؛ دهه شصت، اضطراب و ... زوال مملکتی را فریاد می زنند و... زنی که جوانیش را همراه اسفندهایش دود کرده، بر روی شیشه ماشینها ضرب بدبختی می گیرد و تمنای کمک می کند و ..., ...ادامه مطلب
سال ها پیش، در یک عصر گرم تابستان سوار بر اتوبوس بنز 302، هبوط من از سرزمینم شروع شد و اینگونه بود که اولین بار در پایانه شرق تهران سقوط کردم و ... از همان اولین نگاهم به تهران در آن صبح آخرین روزهای شهریورماه، آن را ساعتی بزرگ یافتم که هیچ صبحی خواب نمی ماند! متعجب از سحرخیزی و شلوغی تهران، به امید اینکه انقلاب، من را به آزادی خواهد رساند! با بلیطی صد ریالی سوار اتوبوس فسفری رنگ مدل ایکاروس مجارستانی شدم و ..., ...ادامه مطلب
سهراب سروده است «زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است!» اما زندگی ای که سهراب چنین تعریفی از آن ارائه کرده است دربرگیرنده مفاهیم زیبایی، همچون؛ آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت و ... است که ماحصل پذیرش آن، خوشبختی و رضایتمندی است ... اما تقدیر همیشه روی خوش ندارد! تقدیر همانند گلوله ای درراه است که می تواند از وسط مغرت رد شود یا از کنار گوشت و ... نغمه های نیرنگ تقدیر همدست با تزویرِ رنگین عشق باید ما آدم هایِ ملولِ بی گناه را هر جا و با هر سازی به رقص وا می داشتند و, ...ادامه مطلب
هر روز وقتی از جلو سینما آزادی رد می شم، میل دیدن فیلم از روی پرده نقره ای در درونم شکل می گیرد! اما این هوس زودگذر است و ... روزی که متری شش و نیم را از سینما دیدم یادم نیست، حتی وقتی قاضی از ناصر پرسید: «اون دفعه زمانی که آزاد شدی، به چه دلیل ول نکردی. تو که هم پول داشتی هم این مشکلات را نداشتی؟» و جواب داد «چشمم سیر نمی شد!»، این جواب زیاد من را به خود درگیر نکرد و... اما حدود یک ماه است که این دیالوگ، آخرین فیلمی که در سینما دیدم، همچون خوره به جانم, ...ادامه مطلب
گاهی پیش می آید که کاری را شروع می کنم و به دلایلی مجبورم آن را ادامه دهم، گاهی هم از تکراری بودن می نالم و ... شروع، پایان و تکرار مفاهیمی است که با زمان مرتبط است و اینکه چه دیدی به زمان داشته باشیم در درک و فهم این مفاهیم نقش اساسی دارد و... این مفاهیم به ظاهر ساده، ذهن های بسیاری از فیلسوفان را به خود مشغول کرده است و ... برخی زمان را مثل خدا ساخته و پرداخته ذهن انسانی می دانند و برخی دیگر زمان را خدایی می دانند که رحم ندارد و..., ...ادامه مطلب
شنیدهام یک جایی هست جایی دور که هر وقت از فراموشیِ خوابها دلت گرفت میتوانی تمامِ ترانههای دخترانِ مِیخوش را به یاد آوری میتوانی بیاشارهی اسمی بروی به باران بگویی&, ...ادامه مطلب
آخرین باری که یلدا را کنار خانواده بودم به شش سال پیش بر می گرده و ... اگرچه شش سال از آن سال میگذرد اما خاطره آن یلدا که اولین یلدا یا اولین دورهمی بود که من میزبان بودم در خاطرم ماندگار است و ... روزگار عجیبی شده، همه چی بوی نسبیت می دهد و همه باید ها و نبایدها در حال تغییرند و... پارسال یلدای بدون موبایل مد بود و امسال یلدای با موبایل عرف و... ولی در مورد یلدای من انگار نه خانی اومده و نه خانی رفته! و شش سال است که به تنهایی بلندی شب یلدا را به کوتاهی, ...ادامه مطلب
سایه عزیز این روزها اگر کلمات بین من و تو پل نمی زنند و زنجیرهای سکوت را پاره نمی کنند بدین معنی نیست که چیزی برای گفتن وجود ندارد و یا من از تو روی گرداندم و ... نمی دانم وجود من به تو گره خورده است , ...ادامه مطلب
برگزاری هفتمین دوره بازی های آسیایی در تهران، یکی از اولین رویدادهای مهم ورزشی است که در خاورمیانه و ایران برگزار شده است. کیفیت برگزاری این رویداد در حدی بود، که ایران درخواست میزبانی خود برای المپیک, ...ادامه مطلب
حدود دو ساعت از اذان ظهر گذشته، از سر در قیصریه وارد میدان می شوم. در وسط میدان سکویی طراحی شده و جمعیت زیادی روبروی آن جمع هستند، مجری در رسای اصفهان، پایتخت فرهنگ و تمدن ایران اسلامی، سخنوری می کند , ...ادامه مطلب