بوسه های ما نه گزاف بود و نه دروغ ...

ساخت وبلاگ

اسکیموها بیشتر عمر خود را درگیر برف هستند و تعداد زیادی واژه برای این مفهوم دارند و عرب های بادیه نشین که همیشه با شتر سرو کار داشتند برای شتر در هر سن و رنگ و ... از اسمی خاص استفاده می کنند، در جامعه فعلی ما که درگیر دیو دروغ است، برای عدم بیان حقیقت از کلمات متعددی استفاده می شود که این بیانگر نهادینه شدن دروغ در فرهنگ ما دارد و .... داستان از این قرار است که دروغ و حقیقت با هم راه می رفتند تا به چشمه ای رسیدند. دروغ از حقیقت خواست تا لباس خود را در آورده و در چشمه شنا کنند، حقیقت ساده دل چنین کرد. وقتی حقیقت در آب بود، دروغ  لباس حقیقت برتن کرد و به راه افتاد. از آن روز ما حقیقت را برهنه می بینیم، اما اکثر اوقات شاهد آن هستیم که دروغ لباس حقیقت پوشیده است و سعی در اثبات حقانیّت خود دارد و ... دروغ در شکل سنتی آن در صدد فریب دادن افرادی خاص است اما دروغ سازمان یافته تمایل دارد که آنچه را می خواهد انکار کند نابود سازد و همه افراد جامعه را فریب می دهد و ...هنگامی که جامعه‌ای به دروغ‌گوییِ سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند، صداقت به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده‌ حقیقت، حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب می شود! در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید! دروغ گفتن مداوم ، به زبان استعاره ، پایه ای را که بر آن ایستاده ایم از زیر پاهایمان می کشد و به جای آن، پایه ای دیگر برای ایستادن فراهم نمی کند و... هنگامی که مدام به شما دروغ می‌گویند، نتیجه این نیست که شما این دروغ‌ها را باور می‌کنید؛ بلکه این است که دیگر هیچ‌کس به هیچ‌چیز باور ندارد. مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند، نمی‌توانند نظری هم داشته باشند. نه تنها از توانایی اقدام به کاری محرومند، بلکه از توانایی اندیشیدن و داوری کردن محروم می‌شوند و با چنین مردمی، شما هرکاری بخواهید می‌توانید بکنید و ... شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید: یا به تشکیلات دروغ می پیوندید، یا یک مخالف محسوب شوید و ...  دروغ همیشه پذیرفتنی تر از واقعیت است و با عقل بیشتر جور در می آید، چون دروغگو این مزیت بزرگ را دارد که پیشاپیش می داند که مخاطبان آرزومند یا منتظر شنیدن چه هستند... حال آن که واقعیت این خصلت اضطراب آور را دارد که ما را با چیزی غیر منتظره روبرو می کند که آماده اش نبودیم و ... حقایق زیر خروارها لایهٔ دروغ پشت سر دروغ دفن می شود پس باید در خصوص حقایق تعمق به خرج دهیم و ... از طرف دیگر اگر دروغ مانند حقیقت فقط یک چهره داشت ، بهتر می دانستیم کجا ایستاده ایم، زیرا ضد آنچه دروغگو به ما می گفت را حقیقت مسلّم می گرفتیم. اما عکس حقیقت، دروغ هزار صورت دارد و قلمرو آن بی نهایت است و ... اگر چه  می دانیم که راستی نجات بخش است حتی اگر از آن بیم داشته باشیم و دروغ نابودگر است اگرچه از آن برای خود خطری حس نکنیم، اما اینجا باران خیلی راحت به درخت دروغ می گوید و درخت به خاک و خاک به آدمی و آدمی به آدمی و ... آدمها گاهی در اوج صداقت برای حفظ صمیمیت دروغ می گویند اما گاهی باید دروغ را راست پنداشت و گاهی راست را دروغ چرا که بی فریب خوردن زندگی سخت است و ... راستش ما آنقدر هم که نشان می دهیم احمق نیستیم! آنقدر می فهمیـم که دروغ یعنی چه ... آن لبخند چند درصدش تظاهر است! آغوش گشوده شده به رویمان چقدر صادقانه است... ما آنقدر ها هم احمق نیستیم فقط بستگی دارد شخص مقابلمان چه کسی باشد ... ما همانهایی هستیم که وقتی مردم حالمان را می‌پرسند، به صورتشان نگاه می‌کنیم و آشکارا دروغ می‌گوییم، در حالی که می‌بایست چون یک محکوم -که واقعاً هستیم- فقط سکوت کنیم و رویمان را برگردانیم اما به دروغ به هم میگوییم خوبیم و دروغ هایمان از سیم های تلگراف و کوهها و دشت ها عبور می کنند و صادقانه به هم می رسند اما حقیقت این است که خوب نبودیم و نیستیم و نخواهیم بود و  ... گاهی با خودم می گویم کاش هرگز بزرگ نمی شدم و نمی فهمیدم حتی  پدرم  نیز به من دروغ گفت که هر چیزی را در خاک بکاری سبز خواهد شد و این از لطف خداوند است! چرا کسی نمی فهمد من سال های زیادی انتظار کشیدم اما مادرم سبز نشد ... به من دروغ گفتند که مرگ پرنده را رها می‌کند از قفس در حالی که  مرگ پرنده را رها نمی‌کند، فقط قفس را خالی می‌کند برای پرنده‌ای دیگر... اما باید بپذیرم  و پذیرفتم که آدم‌ها نه دروغ می‌گویند نه زیر حرف‌شان می‌زنند؛ اگر چیزی می‌گویند صرفا احساس‌شان در همان لحظه ا‌ست، نباید رویش حساب کرد و ... در واقع گاهى كسي را آنقدر از اعماق قلب و آنقدر صميمانه دوست داریم كه دلمون مى خواد هر چه در موردش مى­ شنویم دروغى محض باشد و ... شاید عاقلانه‌ترین کار این باشد که در مراحل بحرانی زندگی، حتی به دروغ،‌ به خودم تکیه کنم و روی هیچ کس حساب نکنم و در چنین مواقعی آدم‌ها را همانطور که هستند دوست بدارم و بهشون عشق بورزم و ... نه دل به دلی‌ ببندم و نه امید به حضوری داشته باشم چون «قانونِ دلبستگی و وابستگى قانونِ وحشِ طبیعت است» و .... اما چرا به دروغ؟ سایه جان! همیشه فکر می کردم آدم ها می توانند در خیال هم، عاشق هم بشوند بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند... ولی نمی شود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد. اگر بشود خیالات است...ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد. فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند. نمی دانستم که نمی روند. می مانند. ردشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند و ... 

تاراج نامه: درد دلی با سایه ام...
ما را در سایت تاراج نامه: درد دلی با سایه ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : epandarid بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 1 بهمن 1398 ساعت: 0:51